شماره 2
آدمک گیج و سردرگمه.
آدمک نمیدونه باید چی کار کنه.
آدمک نمیدونه چی درسته و چی درست نیست.
اون مونده چی کار کنه.
مونده صبر کردن و زمان دادن راه درسته؟
یا رفتن و رها کردن؟
نمیدونه این که صبر کنه تا یه آدم کم کم تغییر بده خودش رو خوبه اصن؟ یا اینکه آدم به خاطر آدمک خودش رو تغییر بده حتی اگه خودش بخواد اصن خوب نیست؟
آدمک فکر میکنه اگه آدم بتونه خودش رو تغییر بده، میتونن با آدمک خوب و خوشحال باشن.
اما بازم مطمئن نیست. یه وقت هایی وقتی می بینه سردرگمی و تردید رو در آدم
فکر میکنه بهتره دیگه ادامه نده و رها کنه و بذاره آدم خودش باشه.
و باز گاهی فکر میکنه آدم اگه خودش باشه، بدون آدمک بازم خوشحال و خوب نیست.
اصن آدم همین الآن هم اینقدر تغییر کرده که دیگه آدم قبلی نیست.
برای همین با آدم قبلی بودن خودش هم خوب و خوشجال نیست.
همه ی این سردرگمی ها رو آدم هم داره.
و آدمک این رو میدونه.
گاهی آدمک فکر میکنه وقتی آدم این همه تردید داره، اصن نباید سعی کنه تغییر بده خودش رو.
پس بهتره رها کنه و بره.
اما گاهی آدمک فکر میکنه شاید باید صبور باشه و صبر کنه تا آدم کم کم خودش بخواد این تغییرات رو تا بتونن با هم باشن.
آدمک گیج و سردرگمه.
آدمک نمیدونه باید چی کار کنه.
- ۹۹/۰۳/۲۳